کاریکماتور — پیک شعر

پیک زمستان: مرگ دست هایش سوی عمر دراز می شود خدا تنها است اما من چرا تنها هستم ساحل دریا را و دریا ماهی را به آغوش می کشد آبی که در پارچ ریخته شود، در حسرت دریا شدن می میرد موش چو گربه را بیند، یاد پاسبان می افتد تابلویی که […]

کاریکماتور — پیک — پیک شعر

Lämna ett svar