تک گویی درونی

به چه درد ی می خورد که من من کنم و بگم کیم و چیم و چند تا هندوانه زیر بغل و تا دلت بخواد از این ضرب‌المثل ببافم و ره بیراهه زنم تا یافت شود یاد شود که عمو سنگ بزرگ از زمین بلند کردن نشانه چاخان پروری، خودمحور بینی َچو کوته نظری مفرط تا حدی که آش نخورده و دهن سوخته واخ واخ حماقت عده‌ای جاه طلب و علامه دهر خوانده پرمدعا افترا بزنند که من من ها معمایی ورد زبان خاموش عده‌ای مغرور زبانم لال خرده بگیرند که این چرندیات سکه عباسی نمی شود و شش کلاه تفکر را قاضي باید تا بای بسم الله را پای کلاه خود نویس گیر ندهد، من من من ما را معمایی سازد تا وقت رفتن عذری باشد تا با فتح یک کوهسار آبی رنگ ختم یک خواست را به باغ تک گویی درونی کشاند تا کلام جریان فتاده در زبان دو سویه شناسد، که راه عاشق و معشوق یکی نیست و تک درخت زندگی ایستگاهی برای دیدار دو گم گشته راه عشق، در تک گویی درونی مانده و در این تاریکی نیمه جان آهسته باید رفت تا عاشق و معشوق بر شاخه آن درخت سیب، عشق را کردی بچیند

الی بود که

.

هوس بزرگ و هزار حرف نگفته و گفته که حالتی درس این زمان ایستا میان کلمات به حق شیرین ترین لحظه کشف حقیقت است

سوسیال دموکرات ها که خرشان از پل اروپا با بال های فلزی می گذرد، خوب می دانند که کشف حقیقت چه لذتی دارد

تا چه حقیقت باشد که هست واقعیت های شانه زده به حقیقت کتمان می‌کند لذتی که تلخ به زبان لطیفه گویی محال است گفتنش

2 svar till ”تک گویی درونی”

Lämna ett svar